-: ببخشید سرهنگ من باید محل قتلو خودم بررسی کنم
سانگ از جاش پاشد و پاشو ب زمین کوبید و همزمان دستشو ب نشونه احترام کنار سرش گذاشت. {واااااای این حرکتشون خیلی باحاله.مخصوصا اگه از نزدیک دیده باشین.و مخصاصا اگه ازین سرباز لاغرا باشه!!!}
-: بله قربان.بفرمایید
دکتر: بهتر نیس منم همراتون بیام
هیون: نه دکتر من خودم میتونم همه چیو تشخیص بدم {ای جانم اعتماد ب نفس!!!}
و بعد هر سه از اتاق خارج شدن و دکتره رو تنها گذاشتن...
از اداره ک اومدن بیرون سوار ماشین پلیس ک بیرون اداره پارک بود شدن.سونگ جو ک اونارو دید ک از ساختمون اومدن بیرون ب جیون اس داد: خب چی کار کنم؟
جیون یهو دید ک گوشیش هی روشن خاموش میشه.
هیون: چیه؟ چرا جواب نمیدی؟
جیون: ها؟ باشه الان نگاه میکنم
اسمسو باز کرد و تا با اسم سونگ جو روبرو شد دوباره گذاشتش پایین.
هیون: چی شد؟ کی بود؟
-: هیچی سویانگه نگران شده.
-: چیزی بهش نگیا.خودمون یواش یواش بهش میگیم
-: باشه
بعد هیون ک انگار ی چیزی یادش اومده باشه با تعجب برگشت طرفش: سویانگ؟ ببینم سویانگ باهاش نرفته بود بیرون؟
جیون با این حرف خشکش زد: سو..سویانگ؟ نـ...نه...اون صبح تالا خونه بود...باور کن
هیون ک متوجه شده بود جیون هول خورده یکمی بهش مکشوک شد ولی اصن ب روی خودش نیاورد و فقط روشو اونور کرد.
سونگ جو ک دید هیچ جوابی نگرفته با خودش فک کرد و دید ک بهتره ماشین پلیسو تعقیب کنه و تو ی فرصت مناسب هیونو بزنه.ماشینو روشن کرد و دنبالشون راه افتاد.
هیون و جیون و سانگ از ماشین پیاده شدن و سانگ جلوتر از اونا رفت تا رسیدن ب یجایی ک چن تا سرباز وایساده بودن.کروکی یونگ سنگ رو زمین کشیده شده بود و دورش ازین نوارهای زرد زده بودن ک کسی اونجا نیاد.نور ماشین پلیس تو هوا پخش شده بودن.
سانگ: اینجا همونجاییکه ما جسد سرهنگو پیدا کردیم.
هیون آروم رفت جلو و خم شد و از زیر نوارهای زرد رد شد و ب کروکی با دقت نگاه کرد.یهو درخشش چیزی توجهشو جلب کرد.دستشو جلو برد و اون چیزو از رو چمن برداشت.ی دستبند بود.قفلش شکسته بود و خاکی شده بود.یاد اون روز افتاد ک...
........
فلش بک:
-: هیون من واس سویانگ چی بخرم خوشش میاد؟
-: من چمیدونم.خوو از خودش میپرسیدی
-: از خودش ک نمیتونم.میخام غافلگیرش کنم
-: خوو ی دستبند بگیر
یونگ آروم ب بازوی هیون زد و با خوشحالی گفت: آفرین پسر خودمم میخاستم همینو بگیرم {آره جون عمت!}
-: چ...آره جون عمت! {اااااا عجب تفاهمی!!}
بعدم باهم رفتن تو مغازه و ی دستبند ک روش حروف S و Y نوشته بود گرفتن.البته سلیقه ی هیون بود.
-: وااااای هیون عاشقتم سلیقت حرف نداره
-: قابلی نداشت داداش کوچیکه!
........
زمان حال:
با ب یادآوری خاطراتش با یونگسنگ قطره اشکی گونشو خیس کرد.دستبند و تو مشتش گرفت و ب سینه ش فشرد.جیون با دیدن این صحنه اومد و کنارش نشست و دستشو رو شونش گذاشت.هیون سرشو آورد بالا و نگاش کرد.
-: اون چیه؟
-: دستبند یونگه.باهم رفتیم واس سویانگ خریدیمش
بعد ک انگار یاد چیزی افتاده باشه یهو از جاش بلند شد و بلند گفت: آره خودشه.سویانگ... و با عجله ب طرف خیابون دوید.جیون هم ک شک کرده بود هیون فهمیده سریع دنبالش رفت و جلوش وایساد و نذاشت بره.
-: چی کار میکنی؟ کجا میری؟
-: جیون باید بریم خونتون
گلوی جیون خشک شد.ب زور لباشو از هم جدا کرد و گفت: خو...خونه ی ما؟...واس...چی؟
-: جیون تو چته؟ چرا انقد هولی؟
-: من؟هیـ...هیچی
و سعی کرد لبخند بزنه.هیون ی دونه ازون نگاها بهش انداخت و داد زد: سرهنگ سانگ من میرم جایی کار دارم.بهتون خبر میدم.
-: بله قربان
هیون هم دست جیونو گرفت و سریع ازونجا دور شد.خواستن از خیابون رد بشن ک جیون دست ب سینه وایساد و گفت: تا بهم نگی میخای چی کار کنی من هیچ جا نمیام
-: خودتو لوس نکن بیا بریم
-: باشه نیا
و خودش رفت تا از خیابون رد بشه.خیابون خیلی خلوت بود و اونم آروم داشت میرفت.یهم جیون ی فکری ب ذهنش رسید.حالا ک احتمالا هیون فهمیده ک سویانگ یونگو کشته خودش باید هیونو میکشت.یاد سونگ جو افتاد.فکر کرد چون جوابشو نداده حتما هنوز همونجا وایساده.هیون دیگه داشت ب وسط خیابون میرسید ک یهو نور ماشینی از دور اومد.جیون ک اصن حواسش ب اون نبود ب سمت هیون دوید.سونگ جو با سرعت داشت ب هیون نزدیک میشد و جیونم ب طرفش میومد.هوا تاریک بود و هیچ لامپی کنار خیابون نبود واس همین سونگ جو جیونو ندید و ب سرعتش اضافه کرد.درست در همون لحظه ای ک ب هیون خیلی نزدیک شده بود جیون بهش رسید و... ولی سونگ جو خیلی دیر متوجه جیون شد.دیگه دیر شده بود...
اول صدای جیغ جیون...بعدم فریاد هیون...و بعد صدای ترمز و کشیده شدن لاستیک ماشین روی آسفالت...
سونگ جو از بس ترسیده بود سریع گازشو گرفت و رفت.هیونم ک شوکه شده بود نتونس پلاک ماشینو بگیره.هرچند نمیدونس ک اون ماشین اصن پلاک نداره.جیون اون طرف تر رو زمین افتاده بود.هیون ب زور پاهاشو تکون داد و ب سمت جیون رفت و جلوش زانو زد.
سانگ با شنیدن این صداها با عجله ب طرفشون دوید.
-: جیـ...جیون...تو...توروخدا چشاتو باز کن...جیونم عزیزم...خواهش میکنم نگام کن...خداااااااااا یونگ بس نبود؟؟؟؟؟ جیونم ازم گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-: سرهنگ آروم باشین.خواهش میکنم
-: چطوری آروم باشم؟؟؟؟؟واااااااااای خدای من
سانگ خم شد و نبض جیونو گرفت و بعد سرشو تکون داد و آروم گفت: متاسفم سرهنگ...اون...اون مردهبا این حرفش هیون پاشد و با عصبانیت یقشو گرفت و هی تکونش میداد.
-: اون نمرده.جیون من نمرده.فهمیدی؟
-: متاسفم
-: نمیخاد متاسف باشی پاشو زنگ بزن اورژانس
بعدم اونو ب گوشه ای پرت کرد.سانگ بیچاره هم گوشیشو در آورد و ب آمبولانس زنگ زد.اونام زود خودشونو رسوندن.هیونم تو این مدت جیونو بغل کرده بود و گریه میکرد.
دکتره از آمبولانس پیاده شد و بعد از معاینه جیون مرگشو تایید کرد...
RED LINE (Ep 14)
-: اون نمرده.جیون من نمرده.فهمیدی؟
-: متاسفم
-: نمیخاد متاسف باشی پاشو زنگ بزن اورژانس
بعدم اونو ب گوشه ای پرت کرد.سانگ بیچاره هم گوشیشو در آورد و ب آمبولانس زنگ زد.اونام زود خودشونو رسوندن.هیونم تو این مدت جیونو بغل کرده بود و گریه میکرد.
دکتره از آمبولانس پیاده شد و بعد از معاینه جیون مرگشو تایید کرد...
..........
همه جا ساکت بود...
فقط گهگاهی صدای بال زدن پرنده ای میومد...
کشیش: هئو یونگ سنگ...و لی جیون...امیدوارم خدا روح شما را مورد آمرزش قرار دهد...
تابوت ها رو توی قبر گذاشتن...همه منتظر بودن ک اونا بیان و روشون خاک بریزن...
اول هیون بعد کیو، بعدش جونگمین و آخر هم هیونگ اومد...هر کدومشون ی مشت خاک برداشتنو رو تابوت ریختن...هیونگ خاکو تو مشتش گرفت...ولی نمیتونس اونو رها کنه...دستاش ب وضوح میلرزید...لباش خشک شده بودن...آروم و باتردید دستشو جلو برد و مشتشو باز کرد...خاکی ک از دستش فرو ریخت توسط باد تو هوا ب چرخش در اومد... دستشو رو قلبش گذاشت و ب تابوت نگاه کرد...در حالیکه سعی میکرد بغضشو نشکنه آروم گفت: تو اینجایی داداشی...همیشه اینجا میمونی...دلم واس چال لوپات تنگ میشه...
{نکته: اینجا ک فقط مال هیونگو گفتم دلیل نمیشه بقیه اصن ناراحت نبودن یا حرف نزدن و گریه نکردن.فقط چون همش شبیه هم بود فقط اینو نوشتم}
با پشت دستش اشک رو گونشو پاک کرد... جونگمین اومد کنارشو دستشو رو شونش گذاشت...
-: دیگه بهتره بریم
-: .....
-: هیونگ خواهش میکنم
نظرات شما عزیزان:
همسر جونگ مين 
ساعت19:20---7 ارديبهشت 1391
سلاممممممممممممم............................ ...................
.
.
.
.
.
.
.
.
.من تينام.
ميشه اسم مدرسه و شماره كلاستو بگي و نام كاملتو...
من ازساري و مدرسه ي فرزانگانم.اگه مدرسه ي ما هستي خوش حال ميشم داستانتو بخونم(وايييييييييي چه قدر رسمي؟؟؟/)
به قول خودت كه كه كه....بووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووسسسسسسسسسسس سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس سس پاسخ:من اسمم حانیه ست.
کدوم ناحیه ای؟
من کلاس 10 هستم.
setareh 
ساعت11:28---8 فروردين 1391
سلام من بالاخره امدم مودمم قطع بود امروز وصل شد امد داستانتم خیلی خوب بود پاسخ:واااااااای کجا بودی ننه؟ دلم واست تنگولیده بود!
خب خدارو شکر!
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
روح جیون 
ساعت0:17---7 فروردين 1391
من رفتم حلالم کنید پاسخ:برای شادی روح خانوم پارک جیون ی صلوات بلند ختم کنین!
که که که! (من کلا عاشق این که که که هستم! خیلی باحاله!)
هانی 
ساعت15:54---5 فروردين 1391
بی خیال نظر دیروزم شو امپرم زد بالا یه چیزی نوشتم چون فقط قسمت اول خوندم پاسخ:بله بله
اصن اکشال نداره عجیجم!
mozhgan 
ساعت9:42---5 فروردين 1391
هانی ایول.....ایول خانمی.....هیونگ باید بهت افتخار کنه....عاشقتم....میدونستم دلت نمیاد هیونو بکشی...میدونم....خب همینطور ادامه بده و باحال باش خب؟....همشونو بکش....همشونو نابود کن....البته شماها همتون گلین...ولی شخصیتاتون تو داستان خوب نبید...زود زود داستانتو بزار تا مام تو خماری نمونیم پاسخ:خواهش میشود آجی مژگان!
وااااااااای خدا نگو شکلات تو دلم آب میشه!
باشه باشه
میدونم ک گلم!!!
ولی هیونم میمیره!!!
یوها ها ها ها
من خیلی بدجنس بیدم!!!
حانیه (جون) هانی همسر هیونگ جون 
ساعت18:45---4 فروردين 1391
زود باش پاتو از زندگی منو هیونگ بکش کنار پاسخ:ببخشید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وایسا ببینم
اسم تو هم اینجوری نوشته میشه: حانیه؟
واااااااای چ جالب!
من فک کردم اینجوری نوشته میشه: هانیه
هه هه هه خیلی باحال بود!
|