RED LINE (Ep 16)
این قسمتو با آهنگ جدیده یونگسنگ بخونین (love song)
ی نکته دیگه.اینجاها خودمم ک داشتم مینوشتم قاطی میکردم.پس توصیه میشود (!) وقتی دارین میخونین تو هر تیکه ش ی نقاشی ساده بکشین ک قاطی نکنین!ا مامانم که داشت میخوند هی هر دیقه میگفت کیونا کدومه؟ سویانگ کدومه؟ جونگمین دختره؟ کیونا و کیو همون دوتا خواهرن ک دوقلون؟؟؟ وای خدا مردم از خنده! که که که!
کیونا ب سرعت ب طرف اسلحش رفت و اونو از رو زمین ورداشت و برگشت سمت هیونگ...
-: میکشمت هیونگ
-: آره بکش.منو بکش راحت شم
اسلحه رو گذاشت کنار سرش و خواست شلیک کنه ک یهو در باز شد و می نیو و سویانگ ب همراه جونگمین و هیون اومدن تو...همه با دیدن اون صحنه شوکه شده بودن.می نیو و سویانگ با عجله ب طرف کیونا دویدن...
می نیو: چی شده هانی؟
سویانگ: اینجا...اینجا چ خبره؟...کیونا...
-: من کیونام...هانی اونه...این هیونگ لعنتی خواهرمو کشت
جونگ: ک... کیو...جونگ؟
سریع دوید طرفش و اونو بغل کرد.
-: کیووووووووووو داداااااااااااااش پاشو بهت میگم پاشو.کی این کارو باهات کرده؟
هیون ک همونجا خشکش زده بود با صدایی ک از ته چاه توالت در میومد گفت: یکی ب من بگه اینجا چ خبره؟
هیونگ: هیونگ (داداش)...
هیون اومد و کنارش نشست و دستشو گرفت: هیونگ چی شده؟ بهم بگو چی شده؟
کیونا: هیچی عزیزم.من بهش تیر زدم.
هیون با عصبانیت برگشت طرفش و آروم گفت: کیونا...تو...
-: آره من اونو تیر زدم
بعد پاشد و دست می نیو و سویانگو گرفت و اونارو با خودش کشوند اونور هال.
-: خب آقایون.بذارین براتون توضیح بدم.هانی کیو رو کشت.منم ب هیونگ تیر زدم.هیونگم هانی رو کشت.الانم داشتم هیونگو میکشتم. {جان من اگ این جمله رو فهمیدین بهم بگین!}
سویانگ: یونگسنگم...من کشتم...
جونگمین میخاست بیاد طرفشون ک کیونا اسلحشو گرفت سمتش و گفت: ی قدم جلوتر بیای ی گلوله حرومت میکنم
هیون: شما چطوری تونستین این کارو بکنین؟ نکنه سونهی رو...
کیونا: نه هیون اشتباه نکن.ما هنوز نمیدونیم سونهیو کی کشته.
می نیو گریه ش در اومده بود.سرشو با دستاش گرفت و رو زمین نشست.
جونگ: می نیو بگو.بگو ک تو هم همراه اینا نیستی.بگو ک تو از هیچی خبر نداشتی.بهم بگو دیگه
می نیو: چرا جونگمین...من...خبر...داشتم...ولی...نمیخام...دیگه نمیخام
بعد خیلی سریع از جاش پاشد و رفت کنار جونگمین وایساد و با ترس بازوشو چسبید.
-: من دیگه با اینا نیستم...من...من همیشه با کاراشون مخالف بودم
کیونا: می نیو...تو...
-: آره من دیگه با شما نیستم.بس نیست؟ یونگسنگ و کیو رو کشتین..همونایی ک با تمام وجودتون دوسشون داشتین...هانی و سونهی هم مردن...تا کی میخاین ادامه بدین؟
سویانگ: می نیو ما به هم قول دادیم.قول دادیم انتقام مادر کیونارو ازشون بگیریم.نکنه یادت رفته؟ ها؟
هیون: انتقام مادر کیونا؟ از ما؟
کیونا جیغ بلندی کشید و ب هیون حمله ور شد: آره از شما.شماها بودین ک مادر بیچاره ی منو کشتین.من و هانی از بچگی بدون مادر بزرگ شدیم...
هیون و جونگمین و هیونگ با تعجب بهش نگاه میکردن.هیچ چیزی تو ذهنشون نبود.هیچی یادشون نمیومد.
هیونگ: ولی...حتما اشتباه شده...
کیونا: اشتباه شده؟
بعد با عجله رفت تو اتاق هیون و پاکت عکسارو از تو کمدش آورد بیرون و برگشت پایین و انداختش جلوی پای هیونگ و هیون...
-: اینارو ببینین.عکس مادر من اون توئه.
هیون آروم پاکتو از رو زمین برداشت و ب عکس توش نگاه کرد...
-: ولی...نه...این امکان نداره
کیونا: هه حتما میخاین بگین تا حالا اون عکسو ندیده بودین.یا مثلا –اداشونو در میاره- وای خدای من این پاکت تو خونه ما چی کار میکنه؟
سویانگ: ب خاطر شما آشغالای بی مصرف ما ب اینجا کشیده شدیم.فک کردین ما از اول خلافکار بودیم؟ نخیر.شما ها زندگیمونو ازمون گرفتین.شماها زندگی مارو ب جهنم تبدیل کردین.این همون حرفایی بود ک موقه کشتن یونگسنگ بهش زده بودم.
جونگ: یو...یونگ...سنگ؟
هیون: تو یونگسنگو کشتی؟
سویانگ: پ نه پ عمه م کشته
هیون: خفه شو آشغال عوضی
با سرعت ب سمتش دوید و با مشتش کوبوند تو دهنش ک باعث شد سویانگ بیوفته رو زمین...با پشت دستش خونی ک از لبش میومد پاک کرد و با نفرت ب هیون خیره شد.ولی هیون دوباره نشست رو زمین و هی بهش مشت میزد...
-: ولش کن هیون وگرنه برادرتو میکشم
هیون یهو برگشت عقب.کیونا هیونگو گرفته بود و اسلحشو رو سرش گرفته بود و اونو عقب عقب میکشید.
جونگ: هیونگ...
میخاست بره جلوتر ک کیونا فریاد زد: اگ هرکدومتون ی ذره بهم نزدیک بشه میکشمش
هیون هم اسلحشو درآورد و ب سمت سویانگ گرفت.
-: اگ هیونگو بکشی منم سویانگو میکشم
کیونا قهقه ی چندشی زد و گفت: خیلی احمقی کیم هیون جونگ.میدونی ک سویانگ واسم مهم نیس.تو دنیای ما خلافکارا خواهر هم برامون ارزش نداره.
سویانگ ک توقع شنیدن این حرفارو از کیونا نداشت آروم گفت: کیونا...تو...تو ک اینجوری نبودی...کیونا
کیونا در حالی ک سعی میکرد بغضشو قورت بده ی لحظه روشو ازونا برگردوند و خیلی آروم طوری ک فقط هیونگ شنید گفت: متاسفم سویانگ...ب خاطر مادرم...ب خاطر هانی...
هیونگ خیلی آروم جوری ک هیشکی نشنوه گفت: تو نمیتونی کیونا...اسلحتو بنداز...ما میتونیم از اول شروع کنیم...هممون با هم {هی وای من.فدای شومل جیگلم بشم ک همیشه صلح طلبه!}
کیونا: نه.نمیتونم.
دوباره روشو کرد طرف هیون و گفت: اگ میخای سویانگو بکش.گفتم ک واسم اهمیت نداره.
هیون: کیونا بخدا میکشمش {تو ک جیگرشو نداری چرا فیگور میای؟ میکشمش میکشمش!}
-: بکشش.
هیون چن لحظه ب سویانگ نگاه کرد.دلش نمیومد اونو بکشه.اونو مث خواهرش دوس داشت.حالا چطوری میخاست اونو بکشه.واقعا تحملشو نداشت...
سویانگ: چرا اینطوری نگام میکنی؟ د بکش منو دیگ لعنتی
هیون (خیلی خیلی آروم): خدای من.کمکم کن
بعد سریع اسلحشو سمت کیونا گرفت و خیلی جدی گفت: هیونگو ولش کن وگرنه میکشمت
-: اوه جدی؟نمیتونی.چون اگ منو بکشی هیونگم میمیره.
-: باشه.حداقل از دستتون راحت میشیم.
جونگ: احمق معلومه داری چی کار میکنی؟
هیون با پشت دست اشکشو از رو صورتش پاک کرد.
-: خودم میدونم میخام چی کار کنم.پس دهنتو ببند
جونگ: هیووووووووووووووووون
هیون: بهت میگم خفه شو
دوباره روشو کرد طرف کیونا و با خشم بهش نگاه کرد.
هیونگ: هیون نه.کیونا میتونه برگرده.اون پشیمونه.خواهش میکنم این کارو نکن
هیون: بسه دیگه
اسلحشو بالاتر گرفت و چشماشو تنگ کرد...
صدای گلوله تو فضا پر شد...
صدای جیغ می نیو...
سویانگ از ترس چشماشو بست و روشو برگردوند...
چن ثانیه هم نگذشته بود ک صدای گلوله ی بعدی پیچید...
و بعدش صدای فریاد هیون و جونگمین...
تا چن دیقه همه چشماشونو بسته بودن.
جونگمین آروم چشماشو باز کرد و ب روبروش خیره شد...
کیونا رو زمین افتاده بود و از گردنش خون فواره میزد...
گلوله ب گردنش خورده بود...
هیونگ...
کنار کیونا رو زمین افتاده بود...
موهای سمت راست سرش سرخ بود...
ی دایره ب قطر 1/5 سانت رو سرش خالی بود و ازش خون میپاشید...
دهنش پر خون بود...
کل صورتش غرق خون بود...
|