Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


I can't believe Ep.1

I can't believe (EP 1)

همه چی خیلی زود گذشت.الان تقریبا  یه سالی میگذره...

دوباره صورتمو تو بالش فرو کردم و شروع کردم به گریه کردن.آخه چرا؟این حق من نبود. با اینکه 12سال گذشته ولی هنوز نمیتونم فراموشتون کنم.مامان...بابا... من هنوز جوابمو نگرفتم. شما نباید میرفتین.نباید منو تنها میذاشتین.من چی کار کنم ای خداااااااااا

تق تق تق در باز شد مامان اومد تو و کنارم نشست.منم پا شدم و نشستم.دستشو تو موهام فرو کرد و نوازششون کرد و با لحن آروم همیشگی گفت: آخی باز این نی نی کوچولوی من داره گریه میکنه؟ بابا تو پیر شدی هنوز یاد نگرفتی مرد نباید گریه کنه؟

به زور خندیدم و بهش نگاه کردم و گفتم: مامان من که مرد نیستم

خندید: هرچی دیگه نبینم گریه کنی ها

سرمو انداختم پایین و گفتم: یعنی میگی فراموششون کنم؟

-: نه عزیزم فراموششون نکن ولی گریه هم نکن. بشین رو تخت عکسشونو بگیر دستت و با هاشون حرف بزن-بعد با شیطنت خاصی گفت-بعدشم واسشون بوس بفرس!

سرمو آوردم بالا و نگاش کردم. لبخند مهربونی زده بود و با همه ی عشقش داشت نگام میکرد.محکم بغلش کردم و گفتم: مامان من اگه شمارو نداشتم چی کار میکردم؟ خیلی دوست دارم

-: منم دوسِت دارم عزیز دلم حالا سریع دست و صورتتو بشور بیا صبحانه بخور

گونه شو بوسیدم و گفتم: چشم مامان جونم

و پاشدم و به طرف دستشویی رفتم. وقتی برگشتم رفتم پیش مامان و باهم صبحانه خوردیم.میزو که جمع کردم دوباره رفتم تو اتاقم و جلوی آینه وایسادم. موهامو دو طرف خرگوشی بستم و رفتم سمت کمدم.یه شلوار شیش جیب شکلاتی برداشتم با یه تیشرت سفید که روش یه قلب بزرگ مشکی و قرمز قاطی بود و پوشیدمشونو کیفمو برداشتم و اومدم بیرون.

-: داری میری عزیزم؟

-: آره. خداحافظ

از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت دانشگاه. وقتی رسیدم دیدم کیونا جلوی در دانشگاه وایساده و هی به ساعتش نگاه میکنه.رفتم جلو و از پشت دستمو گذاشتم رو شونه ش.یه تکونی خورد و برگشت طرفم. اخماش توهم بود و با حرص نگام میکرد.

-: معلوم هست تو کجایی؟ چرا انقد دیر کردی؟ میدونی کی تا حالا اینجا ایستادم و منتظر جنابعالی ام؟

سرمو انداختم پایین و خندیدم. وقتی عصبانی میشد قیافه ش خیلی بامزه میشد. {یادته یه بار بهم گفتی:تو دیگه چی میگی الان؟ قشنگ مشخص بود عصبانی بودی (به خاطر شوک دیشبش!) هه کلی خندیدم!}. ولی یهو آروم شد و دستشو زیر چونه م گذاشت و سرمو آورد بالا

-: ببینم باز گریه کردی؟ شین اِ توروخدا بس کن اینجوری فقط خودتو زجر میدی

-: خیله خب حالا. به قول خودت دیر شد بریم دیگه

دستشو کشیدم و به زور دنبال خودم کشوندمش داخل.داشتیم میرفتیم سمت ساختمون که دیدم ایستاد.با تعجب برگشتم طرفش.

-: چی شده؟

دیدم به یه جای دیگه ای نگاه میکنه

-: وای شین اِ اون پسره رو نیگا چه خوشگله! تا حالا ندیده بودمش میدونی کیه؟

مسیر نگاهشو دنبال کردم

-: نمیدونم کیو میگی ولی به منم ربطی نداره... حالا کدومو میگی؟!

دستشو دراز کرد و گفت: همونی که تیشرت سفید تنشه که روش طرح مشکی داره با یه شلوار جین.موهاشم بالایی زده {ای جان حال میکنین تیپ من و شوملمو؟!}

-: آره دیدمش خوبه خوشگله فقط هم به درد تو میخوره! {یه چیزی الان قیافه ی این پسره زیاد معلوم نیس چون خیلی ازشون دوره}

-: خیلی بی احساسی. اصلا جلوی تو نمیشه از کسی تعریف کرد

دوباره دستشو گرفتم و کشیدم

-: بیا بریم بابا تو هم دلت خوشه

کلاسامون که تموم شد داشتیم از تو راهرو میومدیم که یهو حسش اومد که اذیتش کنم. یهو جیغ کشیدم: وااااای کیونا رو موهات یه ملخه! {آخه اونجا ملخ کجا بود؟}

اونم یهو جیغ بلندی کشید و دستشو فرو برد تو موهاش. با دیوونگی تمام اینور و اونور راه میرفت و سعی  میکرد ملخه رو از موهاش دور کنه که یهو خورد به یکیو افتاد زمین.

))کیونا((

همونطوری که با داد و جیغ اینور و اونور میرفتم خورد به نفرو افتادم رو زمین.با دستپاچگی گفتم: وای...ب...ببخشید...من...من واقعا... معذرت میخوام

از جام پاشدم و لباسامو تکون دادم. داشتم موهامو درست میکردم و هی معذرت خواهی میکردم که متوجه شدم همونیه که صبح تو محوطه دیدمش.جا خوردم و دوباره ازش معذرت خواستم ولی دیدم اصلا حواسش به من نیست و به شین اِ خیره شده.شین اِ هم زل زده بود تو چشاش و هردوشون یه جوری بهم نگاه میکردن. آروم زدم تو پهلوش

-: هی چته؟

شین اِ چن بار پلک زد و انگار تازه فهمید چی شده سرشو انداخت پایین. خیلی هول شده بود.معذرت خواهی کرد و با سرعت ازمون دور شد.

ولی اون هنوز تو شوک بود.

-: ببخشید شما...از گروه دابل اس501 هستین؟

دیدم جوابی نداد

-: ببخشید؟

-: ها... آها بله

-: من از طرف دوستم معذرت میخوام. اون هیچ منظوری نداشت

-: نه نیازی نیس عذرخواهی کنین.من فکر خاصی نکردم {نه بیا بکن!}

-: هی هیونگ چته؟ می بینم که...

وای اون فکر کنم جونگ مین بود. وقتی دیدم داره به من اشاره میکنه سرمو انداختم پایین و سریع رفتم دنبال شین اِ

))شین اِ((

کیونا داشت هی عذرخواهی میکردولی من اصلا متوجه اون نبودم و فقط به اون پسر خیره شده بودم. اونم همینطور.احساس میکنم میشناسمش.احساس میکنم خیلی باهاش صمیمی ام.احساس میکنم قیافه ش خیلی واسم آشناس.حتما چون همونی بود که صبح کیونا تو محوطه بهم نشون داد.وقتی کیونا زد به پهلوم تازه فهمیدم چی شده و از اونجا دور شدم.هنوز تو شوک بودم و خیلی آروم راه میرفتم.توانی واسه راه رفتن نداشتم.انگار خودمو رو زمین میکشیدم.که با یه صدایی سر جام خشکم زد

-: هی هیونگ چته؟ میبینم که...

چی؟؟ هیونگ؟؟؟ چقد اسمش آشناس! مطمئنم یه جایی شنیدم ولی کجا؟؟؟

-: تو چته؟ چرا اونطوری کردی؟

دیدم کیونا با تعجب داره نگام میکنه.سرمو  چرخوندم طرفش و دستشو گرفتم

-: اون کی بود کیونا؟

-: یعنی چی کی بود؟ خب معلومه دیگه اون کیم هیونگ جونه

رومو کردم اونور.هنوز با دوستاش اونجا ایستاده بود و باهم حرف میزدن.زمزمه کردم:کیم هیونگ جون... –بعد رو به کیونا گفتم-خیلی واسم آشناس...

-: خب بایدم آشنا باشه.اونا یکی از پرطرفدارترین گروه های آسیایی هستن.وای اونا خیلی معروفن... خیلی خوشتیپ بودن نه؟ من که عاشقشونم.هیچوقت فکر نمیکردم یه روز انقد از نزدیک ببینمشون!وای شین اِ...

اون همینطور داشت حرف میزد ولی من فقط نگاهم به هیونگ بود.نگاهش یه جور خاصی بود.انگار یه غمی تو چشاش بود.ولی قیافه ی بامزه ای داشت و به نظر شیطون میومد.اونقد نگاش کردم تا اینکه با دوستاش رفت.رومو برگردوندم طرف کیونا.هنوز داشت با ذوق و شوق حرف میزد!محلش ندادم و رفتم بیرون {شرمنده آجی!}

-: هی شین اِ با تو بودما! ایییییییییییش دختره ی...

*********

خف دیگه تمومید

بای بای!


نظرات شما عزیزان:

kim kyuna
ساعت14:24---28 فروردين 1391
عالی بود

خی خی واسه عصبانیت اون روزم معذرتپاسخ:مرسی! بابا خیله خب حالا! حالتو درک کردم! بدو بدو!


kim kyuna
ساعت14:23---28 فروردين 1391
سلاااااااااااام

خوبی؟پاسخ:سلام! مرسی!


آهو
ساعت10:21---25 فروردين 1391
خیلی قشنگ بود آبجییییپاسخ:مرسیییییییییییییییییییییییییییییی عزیزم!

آهو
ساعت10:16---25 فروردين 1391
سلام عزیزم میدونم خیلی وقته ولی مامانم یه زور میذاره بیام باورت میشه من همین امرز تازه آخرین قسمتو خوندم میشه من از تاستون بیا داستانمو بذارم؟البته امروز قسمت 1 اش رو میذارم و به خواطر این بی نظمی هم ببخشیدپاسخ:اکشال نداره عزیزم! هر وقت خواستی بیا فقط میخواستم بدونم کی میای! خواهش میشود!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |