Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


I can't believe Ep.4

I CAN’T BELIEVE (EP 4)

-: بیخیال من خوابم میاد. بقیه ش باشه واسه بعد.بریم بخوابیم

-: ممممم باشه

اون رفت تو اتاق خودش.منم رفتم تو اتاقم و خیلی زود خوابیدم

..........

فردا بعدازظهر از تمرین برگشتیم.به محض اینکه وارد خونه شدیم رفتم تو اتاقم تا استراحت کنم.داشتم لباسمو عوض کردم که یهو در باز شد.جیغ بلندی کشیدم و خودمو پشت کمد قایم کردم

-: من هیچی ندیدم... قسم میخورم هیچی ندیدم...باور کن

-: آخه بچه به تو یاد ندادن بدون در زدن نری تو اتاق مردم؟

-: آره میدونم ببخشید

و سریع رفت بیرون.منم لباسمو که پوشیدم رفتم بیرون.جلوی در وایساده بود و سرشو گرفته بود پایین.{هیونگ بودا یادم رفت بگم!}

-: خب چیه؟

-: ببخشید شین اِ واقعا حواسم نبود.آخه این قبلا اتاق من بود یادم رفت در بزنم

-: خب بابا بخشیدم حالا کارتو بگو

یهو قیافه ش عوض شد و کل صورتشو لبخند تشکیل داد!تو چشاش برق خاصی بود!

-: میشه... میشه... بگو میشه بگو بگو بگو

-: خب میشه چی؟ چرا تته پته میکنی؟

-: تو اول بگو قبول میکنی

از دستپاچگیش خندم گرفت: خب باشه قبوله

-: خب... خب... میشه امشب با هم بریم بیرون؟

از حرفش تعجب کردم.نه به اون موقه که هی بهم چش غره میرفت نه به حالا که میگه شب با هم بریم بیرون!

-: حالا به چه مناسبتی؟

-: ها...هیچی...همینجوری

خندیدم: باشه میام

-: مرسی تو خیلی خوبی

با این جمله ش خشکم زد.چرا همه بهم میگن من خوبم؟منکه خوب نیستم.آدمی که باعث مرگ پدر ومادرش میشه آدم خوبیه؟؟؟

فقط لبخند سردی زدم و رفتم پایین

..........

همون شب تو ماشین:

هیونگ داشت رانندگی میکرد و یه آهنگ آرومی هم گذاشته بود {نه خیلی غمگین بود نه خیلی شاد}.منم از شیشه به بیرون خیره شده بودم.هیچکدوم حرفی نمیزدیم تا اینکه یه جایی نگه داشت و پیاده شد و اومد سمت منو درو برام باز کرد

-: نمیای پایین؟

منم پیاده شدم.به دور و ورم نگاهی انداختم.منو آورده بود پارک... همون پارکی بود که همیشه با مامان و بابا میومدم اینجا {مامان بابای اولی}.ناخودآگاه گریه م گرفت

-: خوشت میاد؟ خیلی قشنگه نه؟... هی ببینم داری گریه میکنی؟خوبی؟

سرمو به طرفش چرخوندم.داشت با قیافه ی متعجب نگام میکرد.نتونستم تحمل کنم و دویدم...

-: صبر کن کجا میری؟ شین اِ وایسا

بدون توجه به اون همینطوری میدویدم.اینجا آخرین جایی بود که اونارو دیدم.وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه... دوباره صحنه ی اون تصادف اومد جلوی چشمم.انقد دویدم که دیگه توانم تموم شد و افتادم رو زمین.زانوم خراشیده شد ولی اهمیت نمیدادم.فقط داشتم گریه میکردم.خودم اونقدر درد داشتم که این خراش در برابرش هیچی نبود.که یهو دستی رو زیر بازوم احساس کردم.سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم.اشکام هنوز جلو چشام بود و تار میدیدم.کمکم کرد پاشم.

-: حالت خوبه؟ چرا یه دفه اونطوری گریه کردی؟

-: چیزی نیست. یاد یه چیزی افتادم

منو برد رو یه نیمکت نشوند.خودشم نشست کنارم.

-: یاد چی؟

-: مهم نیست

-: حتما مهمه که یهو اینطوری شدی

چیزی نگفتم.اونم که سکوت منو دید سرمو گذاشت رو شونه ش و دستامو تو دستاش گرفت.

-: اونقد تلخه که نمیتونی بگی؟

-: تلخ؟ وحشتناک ترین اتفاق زندگیم بود

-: حداقل بهم بگو تا سبک شی

-: خب... میدونی...اینجا همون جاییه که من آخرین بار باپدر و مادرم اومدم.همون روز بود که تصادف کردیمو... {اینجاشو مکث میکنه بعد میگه} من عاشق اونا بودم...

یه قطره اشک آروم چکید رو صورتم.سرمو بلند کرد و بهم خیره شد.بعد دستشو گذاشت رو گونه م و اشکمو پاک کرد.تو چشماش میتونستم غم بزرگیو ببینم

-: متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم

-: نه مهم نیست. من خیلی وقته که با این موضوع کنار اومدم.دیگه واسم عادی شده.پارسال هم مادرم رو از دست دادم.مادری که منو از پرورشگاه به اینجا رسونده بود...

دوباره اشکم در اومد

-: شین اِ توروخدا گریه نکن خواهش میکنم

-: نمیتونم هیونگ باور کن نمیتونم

همینطور داشتم گریه میکردم که یهو سرشو آورد جلو و منو بوسید.یخ زده بودم و نمیتونستم اصن تکون بخورم.چن لحظه گذشت تا اینکه ازم جدا شد.دیدم چشاش پر اشک شده و داره بهم نگاه میکنه

-: خیلی پستی هیونگ {هووووووووووو درست صحبت کن} آشغال چرا این کارو کردی؟ من میخواستم اولین بوسه م با کسی باشه که واقعا عاشقشم.چرا این حقو ازم گرفتی؟

داشت با دهن باز نگام میکرد: شین اِ...من...من واقعا متاسفم...فقط...میخواستم...میخواستم آرومت کنم

با عصبانیت از جام پاشدم و سرش داد زدم: اینطوری آرومم کنی؟ با گرفتن حقم؟ {حالا چیه تو هم هی حق حق میکنی؟!}

دویدم و رفتم سمت ماشین و سوار شدم.هنوز رو نیمکت نشسته بود.آرنجشو رو زانوهاش گذاشته بود و سرش بین دستاش گرفته بود و دیوانه وار موهاشو بهم میریخت.{آخی عزیزم یه لحظه این صحنه رو تجسم کنین!نازی بمیرم براش!}

یه ذره بعد روشو طرف آسمون کرد و یه چیزیو داد زد که من نشنیدم.بعد هم پاشد و طرف ماشین اومد.وقتی به صورتش نگاه کردم اون قدر داغون بود که ترسیدم و سرمو انداختم پایین.اونم اومد و سوار شد.ولی ماشینو روشن نکرد.فقط دستشو گذاشت رو فرمون و سرشو گذاشت روش.چن لحظه بعم دیدم شونه هاش میلرزه.فهمیدم داره گریه میکنه.ولی آخه چرا؟ فقط به خاطر اینکه اونطوری سرش داد زدم؟ { نه توروخدا اصن کارت بد نبود!}.چن ثانیه بهش خیره موندم.حتی گریه هاشم واسم آشنا بود.وقتی دیدم هنوز داره گریه میکنه آروم شدم و صداش زدم: هیونگ...

ولی اون حتی سرشم بلند نکرد.تکونش دادم:هیونگ...گریه نکن باشه؟

بلخره سرشو آورد بالا و نگام کرد.صورتش خیس خیس بود و چشماش قرمز شده بود

-: چطوری میگی گریه نکنم وقتی تو اونطوری جوابمو دادی؟

-: من متاسفم.ولی قبول کن کارت اشتباه بوده

-: کار من؟ منظورت کدوم کاره؟ اینکه دوست دارم؟این اشتباهه؟آره؟ بهم بگو.اینکه دوست دارم اشتباهه؟

-: هیونگ...

با کلافگی دستشو تو موهاش فرو کرد: باشه قبول.من فراموش میکنم.همه چیو فراموش میکنم.تو رم فراموش میکنم.خوبه؟ {ای جانم عزیزم الان گریه م میگیره ها :( }

-: هیونگ...من...نمیدونستم...

پرید وسط حرفم: آره منم نمیدونستم.نمیدونستم نباید عاشق بشم...نمیدونستم نباید کسیو دوست داشته باشم {ماماااااااااااااااانییییییییییییییییی..........} نمیدونستم دوست داشتن گناه بزرگیه

-: کافیه دیگه.توروخدا بس کن

-: باشه باشه هرچی تو بگی-بعد آروم طوریکه من نشنوم گفت- وقتی عاشقتم باید به حرفاتم گوش بدم

ماشینو روشن کرد و یه آهنگ غمگین گذاشت و حرکت کرد.منم تا وقتی که برسیم هیچ حرفی نزدم.

وقتی رسیدیم خودش زودتر پیاده شد و رفت تو.منم دنبالش رفتم.همه تو سالن نشسته بودن که من و هیونگ وارد شدیم.


نظرات شما عزیزان:

آهو
ساعت20:08---29 فروردين 1391
خیلی خوشمل بود پاسخ:مرسی! باشه حتما! ببینم آهو تو ایمیل نداری؟ ای بابا!

kim kyuna
ساعت14:42---28 فروردين 1391
پاسخ:اوهو! چرا حساس میشی حالا؟! چون تو گفتی حتما! اون که صد در صد! پارسالو ک هیچوقت یادم نمیره! واسه همتون دعا کرده بودم! هییییییییییییییی!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |